این روزها دیگر از گریه کردن خجالت نمیکشم
دلم که پر باشد می گویم / داد میزنم / اشک هایم که شاید صد جا این و آن ور
انها را مروارید خطاب می کنند برای من جز عذاب های تکراری روحم چیزی نیست
دیگر از این چشم های که خیلی چیز ها را دید و ندید - بسته و باز شد
و دل رمیده اش را به خفه خون گرفتن مجبور ساخت جاری میشود
این روزها خسته ام ... شاید هم منتظر ... شاید هم درد کشیده ...
شاید هم یک شاید باشم که هنوز تکلیف خودش را با این زندگی نمی داند
این زندگی 12 رنگی یا شایدم 16 میلیون رنگی
هر رنگش بلایی سر ما اورد
دلمان را لرزاد یا نلرزاند
این روزها سیگار های نکشیده و دود های ندیده هم ارمم نمیکند
این روزها غمگینم
خدایا من به درک تکلیف این زندگی که معطل من مانده را روشن کن
نظرات شما عزیزان: